سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شعرهایم بوی شلغم میدهد سقف خانه چک و چک نم می دهد ! - .

بسم الله الرحمن الرحیم  

سلام علیکم!

از مدرسه امده بودم و خسته و کوفته چشمم به کتاب شعری که محض مردم ازاری از دوستم کش رفته بودم افتاد گفتم بخوانم ببینم چی دارد!

 روی راحتی لم دادم و کتاب را دستم گرفتم وشروع کردم بلند بلند...

- ان روزها

         دست هایم

 سکته کردند ...

- و خرده خرده

 تپه ها

        غبار می گرفت ...

- دل زندان است

      اتش در هجوم خشک

بین خدا و خاک

و باد

.

.

- شب صادقانه

 دندان عقل جنگل را خواهد شکست!*

مانده بودم چیزی که من خواندم چه بود

یاد درس زبان فارسی سال دوم افتادم که نوشته بود : « شعری به نام موج نو جدیدا امده که نه می توان از ان چیزی فهمید و نه حتی وزن و اهنگ دارد و افتخارش هم اینست که هیچکس نمی تواند از ان چیزی بفهمد!» البته محترمانه تر.

ان روزها که هرچه فکر میکردم نمی فهمیدم دلیل گفتن چنین شعرهایی چیست؟!

خب کوچک بودیم و بی سواد!

خلاصه شروع کردیم و دو سه شعر(!) دیگر را هم خواندیم تا ببینیم چیزی عایدمان میشود  یا نه ...

و البته نکات جالبی را هم کشفیدیم:

1- ما هم شاعر بودیم و خودمان خبر نداشتیم!

2- برای گفتن این گونه شعر ها کافیست ادم بنشیند یک جا و هرچه را میبیند اسمش را روی کاغذ بنویسد البته اگر قوه تخیل خوبی هم داشته باشیم میتوانیم چیزهایی  را هم که انجا نمیبینیم بنویسیم ! و گاهی هم صفتی فعلی چیزی ان میان بیاوریم (اصلا مهم نیست که ربطی به نوشته شما داشته باشد! تازه اگر ربطی نداشته باشد کلاس بیشتری هم دارد! )

 نکته* باید توجه داشته باشید هیچ کدام از حرف هایتان معنی نداشته باشند اگرنه شعرتان زیر سوال میرود!

 

- نگاه های مایوس و...

    ماندگار

پیراهن ..

- تمناگر بعد زندگانی

در دیار بیابان

     کوچه ها

            خلوت ...

- دست

سرشار از بدی های زمین

زنجیر

      علف ها

- ایینه ها

 سرد و خاموش.*

3-همه شعر ها که نباید قافیه ومعنی داشته باشند خب بعضی شعر ها هم کلاس دارند !

4-این را دیگر نمی گویم چون هنوز اول جوانیم هست! (و هنوز کلی  حق الناس به گردنم دارم که باید حساب کنم!)

5-با دیدن این کتاب یاد نمایشگاه نقاشی افتادم که پارسال در تلوزیون نشان میداد و از یک نقاش  معروف خارجی بود !

وجناب استاد  مشغول توضیح دادن نقاشی ها بودند که:« در این اثر فردی را میبینیم که دچار سرگشتگی روحی شده و این نقطه ای روشن در زندگی اوست و نگاه های بقیه به سمت او و....( مانده بودم چه چیز هایی از نقاشی اش می فهمد!!) من که فکر میکنم این نقاش های سبک کوبیسم و(..) را باید به اثارشان میخ کنند!

نقاشیش یه چیزی تو این مایه ها بود!

 

6-این حافظ و سعدی و کمال الملک و امثال اینها  هم عجب انسانهای بیکاری بودند!مگر کشیدن تالار اینه و... هم شد هنر؟!

7-راستی یک چیز دیگر هم کشف کردم: که در دوره زمانه امروز هنرمند شدن اصلا نیازی به استعداد وتمرین و(این جور سوسول بازیها) ندارد و تنها چیزی که نیاز دارد  (اعتماد به نفس بالاست )همین و بس!

8- زهرای ما هم هروقت نقاشی میکشید یکی یکی توضیح میداد : این ادمه، این خونس، این محمده که موهاشو کچل کرده ،این مامانه ...(!)

9-ولی هنوز هم از ان دسته ادم های بیکارپیدا میشوند که فرق هنر و  (..) را از هم تشخیص بدهند!

پی نوشت:

*(متخلص به باران... !)

 به یک سری ازدلایل اسم و رسم کتاب را نمی نویسم اما اگر خواستید خصوصی برایتان میگویم .

اخر الزمان که میگن همینه!؟ نه؟ 


نوشته شده توسط : یک نسل سومی

نظرات دیگران [ نظر]